سه‌شنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۸

هفت

من اگر یک روز معلم بشوم هیچ وقت به بچه ها نمی گویم که زندگی شیرین و زیباست.که وقتی بزرگ بشوید همه چیز درست می‌شود. لال بشوم اگر بهشان بگویم که "بزرگ می شی٬ عروسی می کنی٬ بچه دار می شی٬ بچه خودت میره مدرسه٬ بعد تو لباس مدرسه که ببینیش کیف می کنی...".

دستشان را می گیرم بهشان آفتاب کج زمستان روی ملافه‌های تمیز٬ شمعدانی پشت پنجره٬ گربه سیاه سه راه جمهوری٬ پیرمرد گاریچی با چپقش٬ دست‌های مادربزرگ و برف زمستان روی درخت‌های پرتقال را نشان می‌دهم. برایشان سیب زمینی سرخ‌کرده می‌خرم. می‌برمشان نادری تا هوا را ببویند. می‌برمشان کوه٬ بعد همه می ایستیم و از ته دل جیغ می‌کشیم.

داستان آدم‌های معمولی را برایشان خواهم گفت. بهشان می‌فهمانم که بچه‌های قشنگم شما به زندگی پرتاب خواهید شد. پیش از آن که بفهمید چه خبر است بارها گریه خواهید کرد. بارها در تنهایی٬ زانوهایتان را بغل خواهید کرد. بارها به شما ظلم خواهد شد. بارها مرگ را٬ درد را٬ افسوس را تجربه خواهید کرد.

من اگر یک روز معلم بشوم٬ درست در میانه یک روز سرد زمستان کلاس را تعطیل خواهم کرد تا شلوار راحتی بپوشیم٬ بریم زیر پتوهایمان٬ شیرکاکائوی داغ بخوریم و از پنجره حیاط را نگاه کنیم.

۴ نظر:

ناشناس گفت...

لطفا بيا با هم بچه دار شويم :)

farimehr گفت...

salam

besyar lezzat bordam az khandanesh. doustash daram. mersi.

یوتا گفت...

بعد مدیر مدرسه شما را توبیخی می کرد اساسی!

و در صورت تکرار اخراج و دانش آموزان را از وجو شما محروم می کرد!

کلاس رو تعطیل می کردین؟!!!

یوتا گفت...

در بهترین حالت توبیخ می شدین و در صورت تکرار اخراج!

و دانش آموزان از وجود چنین معلمی محروم ...

نهههههههههه

اگر معلم شدید نه به بچه ها از بچه دار شدنشان می گفتید و نه از بدی دنیا. وقتی دنیای بی خیالشان و در عین حال پر از خیالشان را می دیدید هیچ چیز به آنها نمی گفتید جز اینکه همیشه بچه بمانید ...

من این ها را خیلی گفتم ...
کلاس تعطیل کردن نمی شود به خدا!