دوشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۹

آتشفشان خشم ملت‌های دربند است...

این عکس‌های نرگس محمدی را می‌بینم و در خود مچاله می‌شوم. لعنت می‌فرستم به زمین و زمان و همه سلول‌هایم از خشم و درد پر می‌شود.

2_thumb[2].jpg
روزهای بعد از انتخابات، وقتی همه داشتند آمار کشته‌ها و زخمی‌ها را رد و بدل می‌کردند من درکمال دنائت به یک چیز امیدوار بودم: این که برای اولین بار هزینه‌های سیاسی‌کاری را فقط فعالین سیاسی نمی‌دهند. تعداد زیادی از نام‌هایی که جلوی چشم‌ها ردیف می‌شد همین مردم کوچه و بازار بودند. آدم‌هایی شبیه به همه و هیچ کس. آدم‌هایی که جلو اسمشان لزوماً عنوان فعال سیاسی و مدنی و زنان و دانشجویی را یدک نمی‌کشیدند. قهرمان‌هایی ظهور کردند که کارگر و خانه‌دار و کاسب بودند.

از آن روزهای تبدار یک سال گذشته و تابستانی لزج و غبارآلود رسیده. عزاداران تنهایند و بی‌گناهان محبوس. اما در سکوت شکننده این روزها باز قرعه به نام قدیمی‌ها افتاده. باز ملی مذهبی‌ها را که به قولی "گوشت دم توپ" هستند احضار کرده‌اند. باز فشار روی شناخته‌شده‌ها بالا رفته. از تشویق به جلای وطن و احضار و بازجویی که بگذریم.

سیاست که همه‌گیر شد و مردم به میدان آمدند دل همه گرم بود. حالا که میدان‌ها از فریاد خالیند باز فصل کشتار "فتنه‌انگیزان" شروع شده. گرچه از روی نرگس‌ها و احمدها و عبدالله‌ها خجالت می‌کشیم اما حتی مجالی هم نیست که این غصه را نشان دهیم. چه خوب گفته بود کسی که آدم باید بتواند عزاداری کند. در این روزها باید غم را به رسمیت شناخت. به غم دل سپرد. ضجه زد. باید در میدان‌ها و کوچه‌ها و خانه‌ها مجلس زار گذاشت و آن‌قدر گریست تا این اندوه قلبمان را رها کند. تا بگذارد تا دل نفسکی بکشد. اندوه در تن و جانمان پخش شود. لانه کند. گوشه فکرمان باشد. اندوه صبحانه و چاشت شبانه‌مان شود. که با اندوه زندگی کنیم تا از آن نمیریم. 
 وای که حتی مجلس عزاداری هم ممنوع است. آه از این آتشفشان خشم که منفجر شود.

۱ نظر:

نسيم گفت...

منفجر مي شود روزي و اينها ديگر نمي توانند جلويش را بگيرند و آن روز دور نيست