چهارشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۹

هفده

زندگی در لحظاتی چنان پوچ می‌شود که برای فرار از تمام خالی‌هایش بین معجزه و مرگ باید یکی را انتخاب کرد.

آرزو کردم. از ته دل خواستم. تلاش کردم. نشد. نمی‌شود. برای بعضی آدم‌ها نمی‌شود. بعضی‌ها از اول که به دنیا می‌آیند قرار است که نشوند. حتی در تناسخی‌ترین حالتِ فکر هم به نظر می‌رسد که این صحنهٔ پر رفت و آمد بیش از حد برای چنان هدف ساده‌ای شلوغ باشد.

حتی نوشتن همین خط‌ها هم بی‌معنی است.

حالا باید Ctrl + A بگیرم بعد Delete. نمی‌گیرم.

امواج خالی‌ام را در فضا پخش می‌کنم. شاید از چیزی پر شود. شاید که بارور شود.

۱ نظر:

MOHSEN گفت...

]I [HGFچه جالب شبیه من فک می کنی یا من شبیه تو فک می کنم نمی دونم اصلا ولش کن بلخره یکی شبیه دیگری فک می کنه صب کن ببینم اصلا مگه میشه فک هک کرد؟
ولش بابا
خوب می نویسی.