جمعه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۹

چهارده

در رابطه ها جایی می رسد که آدم تبدیل به «اولد سانګ» می شود.خاطره ای می شود شیرین از « آن حسِ آتشناکِ سوزان» که ګاهی ګداری می شود به آن رجوع کرد و جرعه ای از آن را مزمزه کرد.

این «اولد سانګ» را می شود در آن لحظه هایِ نابِ «خود بودن» دوباره زنده کرد. به پای لحظه لحظه اش اشک ریخت و هوایی شد. به عشقش رقصید و پا برهنه دیوانګی کرد.

ما از خاطره ساختن٬ ایستادیم و تنها خاطره ها را مرور کردیم. از خود می پرسم که آیا به حال خود باید افسوس بخورم حالاکه تنها برایت «ترانه ای قدیمی» ام؟ یا بګذارم این لحظه های کشنده که مرا نمی خواهی٬ بګذرند تا دوباره آن ثانیه برسد که تمامی من را بی دلیل می خواهی و زشتی هایم را با اولین بوسه فراموش می کنی؟

چه سخت است به تاریخ پیوستن... چه زمان بی رحم است.

هیچ نظری موجود نیست: