از لحظهای که خبر حصر و دستگیری موسوی و کروبی در وب سایتها آمد, شاید اتفاق نادری در تاریخ سیاست ایران رخ داد. نکته کوچکی در خبر بود که آن را متفاوت میکرد: زن و مرد هر دو دستگیر شده بودند.
میشود تمام این خبر را در زمینه عکسهای انتخاباتی سال گذشته دید: زهرا رهنورد با گل سرخ و کت جین در کنار موسوی. میشود کمی جلوتر آمد و او را کنار خانوادههای زندانیان و کشتهشدگان دید. میشود به سخنرانیهایش گوش داد و حتی نشست و ساعتها به خردهگیری زنان و مردانی گوش داد که از جوراب سوراخ رهنورد و سخنرانیهایش درباره زن نمونه از دیدگاه اسلام میگویند. ولی همه اینها به کنار, باید از خود پرسید چرا جمهوری اسلامی ایران با تمام تاریخ پر فراز و نشیبش همسرانِ رهبرانِ مخالفان خود را نیز دستگیر کرده است؟ چه شده که این بار زن به جای نمانده تا مصیبتنامه بنویسد و آویزانِ بارگاه قاضی و دادستان و بازجو و عمله اکره دستگاه عریض و طویل قضا شود؟ در ذهن طراحان این بازداشت چه میگذشته که رهنورد و کروبی را نیز با خود بردهاند و مشمول حذفشان کردهاند؟
جمهوری اسلامی تاریخ جالبیست و یکی از جالبترین سرفصلهای این تاریخ, اتفاقاتیست که در این 30 سال بر زنان ایرانی گذشته است. در کنار حجاب اجباری, محرومیت از حقوق قانونی برابر و تحقیر و آزار دائم در فضای عمومی, جمهوری اسلامی نوع خاصی از زنبودگی را در تمام این سالها تحمل/ تبلیغ کرده است. زن هژمونیک در جمهوری اسلامی اتفاقاً نه بیسواد است, نه بیحق و نه وابسته. اگر فاطمه و زینب در مقابل علی و حسین اسطورههای تعیین کننده زنانگی در گفتمان جمهوری اسلامی باشند, میتوان رگههای محکمی از اعتماد به نفس برای تعیین سرنوشت را در سرگذشت این دو زن دید. جهیزیه اندک, سادهزیستی, مقاومت بر سر حقوق اقتصادی تا سر حد مرگ, پایداری بر سر ارزشها و جایگزینی نقش پدر در روایات موجود از زندگی فاطمه به کرات تکرار میشود. زینب نیز زنیست اسطورهای که در قیامت پس از صحرای کربلا یک تنه خاندان پیامبر را نمایندگی میکند. در هیچکدام از این روایتها حجاب مانع نیست. همسر مانع نیست. ارزشها را باید در جای دیگری جستجو کرد.
"زینبوار" پس از شهادت همسرش ایستادگی کرد... "فاطمهوار" در کنار همسرش ایستاد... اینها توصیفاتی است که بسیار درباره همسران شهدا و اسیران و آزادگان جنگ شنیدهایم. این صفتها, بیانگر ارزشهای مثبتی هستند که همواره از سوی جمهوری اسلامی برای زن نمونه اسلامی تبلیغ شدهاند. لذت یکرنگی با این ارزشهای مثبت, زنان بسیاری را با خودش همراه کرد. حتی در سختگیرانهترین لحظات تاریخی که پلیس امنیت اجتماعی زنان را به جرم نشاندادن ذرهای مو با خشونت دستگیر میکرد و برایشان پرونده قضایی تشکیل میداد, نیروهای پلیس زن با چادر از دیوار بالا میرفتند و عکس چادر در اهتزار درآمدهشان, عکس یک خبرگزاریها میشد. جنگِ جمهوری اسلامی برای به کرسی نشاندن نوع خاصی از زن بودگی بدون شک با مقاومت بسیاری از زنان روبرو شده, اما زنانی هم بودهاند که در این 30 سال آن را (به دلایل مختلف) جدی گرفتهاند.
آیا زهرا رهنورد و فاطمه کروبی همان زنانی نبودند که تا دیروز از آنها تقدیر میشد؟ مدیریت دانشگاه و بیمارستان به عهدهشان گذاشته میشد؟ اثر هنریشان در یکی از مهمترین میدانهای شهر نصب میشد؟ آیا آنها همان زنانی نیستند که تا دیروز خیلی از فعالین زنان با عنوان زنان حکومتی ازشان دوری میگزیدند؟ اصلاً مگر آنها همانهایی نیستند که برای پاکیزه ماندن پروندهشان در جمهوری اسلامی از فعالین زنان فاصله میگرفتند؟ چه شده است که این زنان امروز در زندان هستند؟ چه شده است که به گناه همسر به حبس میروند؟
اتفاق شگرفی رخ داده است. نیروی عظیمِ مردم, نامها را شسته و اسامی, دیگر معانی قدیم را ندارند. نشئگی حاصل از تجربه همبستگی, تاریخ را زیر و رو میکند. زنانگی و مردانگی کنار میروند, چیزی رخ میدهد که در حدود خیال هیچکس نیود: تصویر آن زن میانسال که چادر از سر برداشته بود تا سنگ درآن بریزد و به جوانترها برساند تا ضدشورش جلوتر نیاید, از یادها پاک نمیشود. در چنین رخدادیست که کلمات شکلهای تازه مییابند. آن فاطمه که در خطابش به زنان فقط ارزندهترین زینت زن را حفظ حجاب میدانست, در شکلهای جدیدش متولد میشود و این بار آن فاطمهای میشود که در مسجد نطق خواهد کرد. زینب در بارگاه یزید ساکت نمیماند. هژمونی سی ساله نظامی که تمام تلاشش را برای جا انداختن برداشتِ خود از حقوق زنان و بودن زنان را در این سالها کرده بود, در همان لحظه که رهنورد و کروبی به زندان میروند, زیر سوال میرود. مگر چه میشد اگر این دو در خانه میماندند؟
وحشت واضح حکومت از ادامه رهبری جنبش توسط زنان در این دستگیری پدیدار میشود. هر دو اینها زنانی هستند که در این 30 سال با باور به الگوهای دینی ارائه شده از سوی حکومت زیست خود را رقم زدهاند. وحشت جمهوری اسلامی در همین جاست: "زنان حکومتی" زینبوار ایستادهاند. مسئله امروز ایران فاصلهگیری نخبگان آن از دایره حکومت کنندگان و تولید کنندگان گفتمان حاکم نیست, اتفاقاً این جمهوری اسلامی است که دارد از خود دور میشود. فریاد بلند موسوی برای بازگشت به ارزشهای انقلاب و وامصیبتا برای خیانت به اصول انقلاب مردم در همین راستاست. "دروغ" در این جاست که معنا مییابد, دروغی که 30 سال به هزار گونه آرایشش کردهاند. انقلاب باشکوه ایران برای رهایی از بندگی و آزادی گرچه 30 سال با دروغ مثله شده, اما بازگشت به ارزشهای انقلابی, تسخیر خیابان و چشیدن طعم با هم بودن, راه را برای جاخالی دادنِ بیشتر بسته است. جمهوری اسلامی آنقدر از آرمانهای خود دور شده که دیگر حتی شبیه به خودش نیست: موجودیست دیگرگون که فقط گاز میگیرد.
همین است که در کنار نسرین ستوده و بهاره هدایت, زهرا رهنورد و فاطمه کروبی و فخرالسادات محتشمیپور هم زندانی میشوند. "شکوه همسرداری" جای شکوه زن انقلابی را میگیرد و زن دوباره در اندام های جنسیاش خلاصه میشود. آن زنانی که با زخم باتوم و نفس تنگ بازگشتهاند ذهنشان پر از "شکوه خیابان" است. اتفاق بیسابقه دستگیری همسران مخالفین, مهمتر از یک اتفاق ساده است. بیشتر شبیه علامت سوال بزرگیست که بر دوش جمهوری اسلامی سنگینی میکند. علامت سوالی که سالها بر تن, روان و بودنِ زنان نهاده شده بود, این بار به سوی خود حکومت بازگشته است. حکومت مجبور است که در فضایی مغشوش و مدام در حال تغییر خود را دوباره تعریف کند, مرزها را دوباره بسازد و خودیها را شناسایی کند. در این فرآیندِ محتوم به فنایِ مرزبندی, مسئله زنان عاملی تعیین کننده است: نه فقط زنانِ بیحجابِ بیبند و بارِ حقوق بشری بلکه حتی زنان محجبه عفیفه که زینبوار ایستادهاند.